آماده شو برادر، وقتِ رفتن است.
آماده شو برادر، وقتِ رفتن است.
چکمههایت را بپوش، رهتوشهات را بردار و هجرت کن. ...
آدمیزاد، اسیر خویشتن خویش است و تا به سفر نرود از عالم خویش باخبر نمیشود. خانه، محل سکونت است و مومن، اهل سکون نیست. شهر و خانه، تمثیل سکونند. و دشواری هجرت، در دلکندن از خانهی عادات و دیار تعلقاتیست که با آنها انس داریم.
و چگونه پای سلوک در طریق حق گذارد آنکه توان هجرت ندارد؟!
آوارگی، شرط انس گرفتن با حق است. انس حضور، اجر آوارگی برای حق است. خانه، خانهی الفتهای دنیاییست. کوچه، کوچهی تعلقات است و شهر، مهبط عادات!
کمال در آزادیست و آزادی، در نفی تعلقات و رهایی از عادات؛ خانه، خانهی تعلقات است و شهر، مهبط عادات، و اگر نبود دشواریها و ابتلائاتی که خداوند، انسان را بدان میآزماید، جوهر حقیقی وجود انسان همواره پنهان میماند. حیات مومن، در ترک ماندن است اگر نه، عادات و تعلقات، او را به بند میکشد و از درونشان، مرداب عفن ظاهر میشود. هرچند، هجرت دائم، مردابهای عفن وجودشان را خشکاندهاست.
***
آماده شو برادر، وقتِ رفتن است.
چکمههایت را بپوش، رهتوشهات را بردار و هجرت کن. ...
راه طولانی است و دشوار! اما ای عزیز، تو خود میدانی، راه حق، محفوف در بلایا و دشواریهاست، اما از این دشواریها شیرینتر هیچ نیست! وقتی تعالی ارواح ما، در مبارزه و جهاد باشد، دشواریها نیز نعمتیست که باید شکرگزار آن باشیم.
دشواریها، نعمتیست که چون آتش، صلصال وجود ما را در کورهی امتحان میگدازد و ما را به مقام قرب میرساند. کوه، ریزش میکند تا ما تزکیه شویم و استقامت پیدا کنیم! و صخرهها نیز راه را بر ما میبندند تا صبرمان را بیازمایند. و آنچه به انسان، استقامت و صبر میبخشد، رضایت خداست. هرچند ما را اجبار و اکراه بدینجا نکشانده است که دشواریها، راه بر ما ببندند. هیچچیز نخواهد توانست ما را از راهی که فطرت الهی راهبر آن است؛ باز دارد. رودخانه، راه خویش را به سوی دریا خوب میشناسد!
رنج، عرصهی ظهور حقیقت انسان، یعنی آن ذخایر پنهانیست که تا در کورهی بلایا گداخته نگردند، ظاهر نمیشود. جوهر حقیقی کمال انسان، در مقابله با دشواریها ظاهر میگردد و اگر جز این بود، خداوند هرگز مؤمنین را به ابتلائات دچار نمیکرد.
جاذبهی خاک، تن را به پایین میکشد و جاذبهی آسمان، روح را به بالا؛ و انسان در حیرت میان این دو جاذبه، راه خود را به سوی حق باز میشناسد.
انسان کافر، روح را در خدمت اهوای تن میخواهد، و مومن، بدن خود را به مثابهِ مرکبی برای تعالی روح خویش به کار میگیرد و اینچنین اگر مرکب جسمش نیز، دچار ضعف و نقصی شود، با قوت روح بر آن غلبه مییابد. هرچند انسان مومن، اینهمه را جز انجام وظیفه نمیداند و حق با اوست. آنانکه میپندارند از حدّ انجام وظیفه فراتر رفتهاند گرفتار عُجباند. و آنکه گرفتار عُجب است از حق باز میماند!
***
آماده شو برادر، وقتِ رفتن است.
چکمههایت را بپوش، رهتوشهات را بردار و هجرت کن. ...
شأن انسان در این است که هجرت کند و از زمان و مکان و مقتضیات آنها فراتر رود و غل و زنجیر جاذبهی دنیا را از دست و پای روح خویش بگشاید و در آسمان لایتناهی ولایت پرواز کند. و کسی این مقام را در خواهد یافت که از خود و آنچه دوست دارد بگذرد. برای رسیدن به مقام قرب، تنها از خود گذشتن کافیست؛ اگرچه تنها از خودگذشتن کافی باشد، اما این نه در توان هر تازه رسیدهایست.
کربلا از زمان و مکان بیرون است و اگر تو میخواهی که به کربلا برسی، باید از خود و بستگیهایش، از سنگینیها و ماندنها گذر کنی و از زمان و مکان و مقتضیات آنها فراتر روی و غُل و زنجیر جاذبههای دنیایی را از پای ارادهات بگشایی و هجرت کنی. حب حسین در دلی که خودپرست است بیدار نمیشود. به یادآر فرمودهی صاحبالزمان را، که ما را به اعمالی فراخواندهاند که به محبتشان نزدیکتر است: "فلیعمل کل امرء منکم ما یقرب به من محبتنا" ...
و به راستی مگر محبت آنان در چیست؟ در محبت حسین! محبّ حسین محبوب خداست و کدام راه از این نزدیکتر؟
***
آماده شو برادر، وقت رفتن است.
چکمههایت را بپوش، ره توشهات را بردار و هجرت کن ...
مهاجر، دل به ماندن نسپرده است و حیات دنیا را سفری میبیند کوتاه، از مبدأ تولد تا مقصد مرگ، و اینچنین، به حقیقت عالم نزدیکتر است.
انسان در باطن خویش با حق پیوند دارد. اما آنچه او را از حق باز میدارد؛ جاذبهی خاک است که به سوی پایین میکشد و اینچنین، فطرت او محجوب میماند و کدورت گناه، صفای باطن او را که آیینهی نور حق است میپوشاند و "نورالانوار رب" در آن تجلی نمییابد.
***
آماده شو برادر، وقتِ رفتن است.
چکمههایت را بپوش، رهتوشهات را بردار و هجرت کن. ...
لاجرم، راه کمال انسان، از میدان جهاد میگذرد. و وای بر آنکس که در صحرای محشر سر از خاک بردارد و نشانهای از معرکهی جهاد در بدن نداشته باشد.
باب جهاد، باب خاص اولیاء خداست و دری نیست بر هرکس که دم از مسلمانی میزند گشوده شود. و مردان حق را سزاوار نیست که راهی جز این در پیش گیرند.
شأن انسان در ایمان، هجرت، و جهاد است و هجرت، مقدمهی جهاد فیسبیلالله است. هجرت، هجرت از سنگینیهاست و جاذبههایی که تو را به خاک میچسباند. چکمههایت را بپوش و رهتوشهات را بردار و هجرت کن که پیامبران نیز همه آمدهاند تا تو را از سنگینیها رها کنند و زنجیر جاذبهی خاک، از دست و پای ارادهات بگشایند.
غایت خلقت جهان، پرورش انسانهایی است که در برابر شدائد، بر هرچه ترس و شک و تردید و تعلق است غلبه کنند و حسینی شوند. که حسین(ع)، مظهر حقطلبی و عدالتخواهی است.
آماده شو برادر، وقت رفتن است.
چکمههایت را بپوش، ره توشهات را بردار و هجرت کن، امام حسین در صحرای کربلا منتظر توست ...
- *****
- جملات بالا برگرفته از کتاب گنجینه آسمانی است.